با خودمان رو راست باشیم

ساخت وبلاگ
انتشار در۲۹ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۳۴ ق.ظ سرویس:مطلب شما بدون دیدگاه 5 بازدید

به مناسبت سالمرگ نویسنده «ابن مشغله»

با خودمان رو راست باشیم

dehghaniحجت دهقاني: داشتن شناخت از وضعیت جامعه و شناخت از خود و جایگاه فعلی خود در جامعه همان قدر اهمیت دارد که تشخیص درست یک بیماری توسط پزشک. اگر انسان درک درستی از افراد جامعه و وضعیت حاکم بر آن داشته باشد بهتر می تواند مناسبات کاری و اجتماعی خود را تنظیم کند و برنامه ریزی واقع بینانه تری برای آینده داشته باشد. گاهی ما در رسانه ها یا در محیط پیرامونمان با اشخاصی روبرو هستیم که رفتار و گفتارشان حاکی از عدم شناخت درست آنها از جامعه است (یا بدبینانه اش این که بنا به دلایلی دوست ندارند واقعیت را قبول کنند یا در مورد آن حرف بزنند). ناگفته پیداست اهمیت شناخت جامعه برای کسانی که مسئولیت های بزرگتری در جامعه دارند بیشتر است. لذا بیان صحبت ها و انجام کارهایی که در تناقض با وضعیت واقعی جامعه است می تواند تبعات سنگینی برای آنها و بقیه افراد وابسته داشته باشد؛ به علاوه اگر این موقعیت شناسی وجود نداشته باشد، بسیاری از امتیازات حاصل از آن از دست خواهد رفت و باعث عقب افتادگی از روند تغییرات سریع اجتماعی می شود.

123کتاب «ابن مشغله» مرحوم نادر ابراهیمی تا حدودی توانسته در بیان این نکات موفق عمل کند. کتاب سرراست و تقریبا موفقی که نثر ساده و آمیخته با صمیمیتیش به خوبی می تواند خواننده را با خود همراه کند. یکی دیگر از نکاتی که در کتاب مورد اشاره قرار گرفته، بحث عادت به کارهای ناشایست در جامعه است؛ اینکه برخی از کارهای رایج در جامعه را همه می دانند بد است اما به جای اصلاح، یا توجیحش می کنند یا با آن کنار می آیند و نادر ابراهیمی با بیانی طنز به انتقاد از آن پرداخته است. توصیه می کنم این کتاب را حتما بخوانید. بخش هایی از کتاب که به نظرم جالب آمد را در ادامه آورده ام:

اشاره ام به آن سوال بی ربط می خواهی چکاره شوی بود… آدم خیال می کند که اگر روبروی یک بچه بنشیند و مسائلی احمقانه را مطرح نکند، گناهی مرتکب شده است و یا احتمالا لازم است درباره مشاغل آینده ی طفل معصوم اطلاعات دقیقی به دست بیاورد. حال آنکه می تواند در آن چند لحظه، سکوت کند و یا اگر واقعا بلد است و از عهده برمی آید، قصه ی کوتاهی بگوید که تا سالیان سال از یاد آن بچه نرود و یا جمله هایی را برزبان بیاورد که به دلیل رنگ آمیزی زنده و شادشان برای ابد در ذهن طفل بماند. (ص ۱۷)

کار باید در انتظار انسان باشد نه انسان در انتظار کار. در این صورت و تنها در این صورت است که تعداد شعرای دست دوم و سوم به یک دهم و یک صدم تقلیل پیدا می کند. مگر آدمی که خاک میهنش را بیل می زند، شعر هم می گوید؟ نمونه اش دیده شده؟ ابدا ابدا. نقد که حتما نمی نویسد. شک نباید کرد. شعر بدگفتن، کار من و شماست که کار نداریم. نقد بد نوشتن هم کار آنهاست که شعر هم نمی توانند بگویند؛ یعنی خیلی خیلی بیکارند. (ص ۴۰)

بعد آقا رفتند دنبال مشتری و سفارش. از زد و بندهای مخصوص اداری هم اطلاعات بسیار ظریف و هنرمندانه ای داشتند. پانزده درصد کل سفارش را به عنوان کارمزد می دهیم به مسئول تبلیغات شرکت. او هم می شود شریک دزد و رفیق قافله. بقیه کارها را خودش روبه راه می کند. در جلسه هیات مدیره، خیلی شریفانه و نجیبانه می گوید: «بنده قربان، کاملا دقت کرده ام قربان. اگر کار را بدهیم دست این جوانان قربان، هم ارزان تر تمام می شود قربان و هم تمیزتر از آب درمی آید قربان.» یکی از اعضای هیئت مدیره درگوش مدیر تبلیغات می گوید: «چند درصدی هستند این جوانان برومند؟» او هم می گوید: «دوازده درصدی قربان» و ما تازمانی که این سه درصد را که دزد از دزد دزدیده و دزدان دیگر سندی برای اثبات دزدی ندارند لو ندهیم، کار داریم، کار خوب شرافتمدانه. (ص ۴۱)

شش ماه کار کردم، و با چه علاقه ای! در لابلای جزوه های ایران شناسی و در آن شش ماه دوستان خیلی خوبی پیدا کردم. به نظرم عجیب و باورنکردنی می آمد که توی یک موسسه، یک گروه کوچک، تا آن حد نسبت به هم صمیمی و نزدیک باشند. هیچ کدامشان برای هم نمی زند، خبرچینی نمی کردند، همدیگر را آزار نمی دادند، برای قاپیدن مقام و شغل همدیگر، برای هم شاخ و شانه نمی کشیدند. فقط کار می کردند، خوب و با محبت. ظهرها دور یک سفره ناهار می خوردند، آنچه را که نمی دانستند از هم می پرسیدند، به هم پول قرض می دادند و در مجموع آنطور زندگی می کردند که یک مشت آدم حسابی باید زندگی کنند و همین باعث شد که من به آن محیط و آن شغل دل ببندم. (ص ۹۶)

ما با آدم هایی طرفیم که آنها، خودشان، آدم های اصلی نیستند. اصلی ها ممکن است خیلی خوب باشند، که حتما هم هستند، اما دست ما به آنها نمی رسد. این فرعی ها هم بابت هرخدمتی که می کنند سهم می خواهند. اسمش باج نیست، حق واسطگی و حق کاریابی و این جور چیزهاست… در همان روزها بود که من سفره دلم را پیش همه باز می کردم. بعضی ها می گفتند: «بله می دانیم. حقیقتا همین جور است که شما می گویید.» و فردا خودشان، توی صف چند درصد بگیرها به انتظار زیارت ما می ایستادند. (ص ۱۱۶)

پ ن: برخی از جملات را به اختصار نوشته و یا دو بخش مرتبط را به هم پیوند داده ام.


لارستان...
ما را در سایت لارستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانلودی lari بازدید : 200 تاريخ : شنبه 29 خرداد 1395 ساعت: 3:33