اولین تجربه شاعرانگی دانش آموزان پایه هفتم شادروان قاسمی!

ساخت وبلاگ
انتشار در۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۵:۴۵ ب.ظ سرویس:آفتاب, برگزیده ها بدون دیدگاه 6 بازدید

اولین تجربه شاعرانگی دانش آموزان پایه هفتم شادروان قاسمی!

ayyoob-mahmoodi21ایوب محمودی: بچه ها شعر را دوست دارند. گرچه معمولا میانه ای با اشعار ثقیل شعرای کلاسیک ندارند اما اگر همان ها را هم بتوانند خوب بخوانند و خوب برایشان بخوانی؛ برایشان دلنشین می شود.

بچه ها از حکایات و متون شیرین فارسی لذت می برند. کافیست عمق جان آن ها را بدانند و بفهمند. چه از «مرادی کرمانی» باشد چه از «عنصرالمعالی»! اما کافیست به همین عزیزان دل بگویی چند خط درباره امروزت، حال و هوای دیروزت، سفری که رفته بودی و… بنویس. اولین چیزی که می گویند و دبیر ادبیات می شنود این است: «آقا چه بنویسیم؟ هشت خط؟! زیاده آقا… بلد نیستیم».

نوشتن و دست به قلم بردن اساسا برای بچه های امروز کاری صعب و دشوار است. خاصه اگر قرار باشد از خودشان چیزی خلق کنند. ولی همین ها بعضی وقت ها متن های می نویسند شگفت انگیز. دوست داری چندین بار بخوانی شان. لذت می بری. از اینکه می بینی در فرصت اندکی که در کلاس به او داده ای از ذهن کودکانه و بِکرشان چه ها که نتراویده!

توفیق اجباری بود که در سال جدید دبیر ادبیات مدرسه «قاسمی» لار باشم. شاید به خاطر آنکه خود با ادبیات عجین و رفیق بودم برایم از همان ابتدا تجربه خوشایندی بود. یکی از کارهایی که اواخر این سال تحصیلی انجام دادم (از دوهفته پیش) این بود که بچه ها را ترغیب کردم به سرودن شعر! بله شعر! آن هم با همین بچه هایی که از نوشتن چند خط خاطره و توصیف و… می نالیدند! تجربه فوق العاده ای بود. گرچه کمی دیر بود و می توانستم شاهد خلق شعرهای زیباتری هم از بچه های کلاسم باشم اما… عالی بود!

در طول سال بارها برایشان از شعر نو و کلاسیک گفته بودم. قافیه و ردیف و وزن را. و الان فرصتی بود که برای اولین بار شاعرانگی خود را تجربه کنند. واژه های پراکنده ای چون کلبه، آرام، کوچه، سبز، خنده، جنگل و دریا را روی تخته نوشتم و گفتم شروع کنید بچه ها… با همین ها شعر بگید!

آقا ما شعر بگیم؟ مگه میشه؟! سخته آقا… بلد نیستیم… ما انشا هم به…

اما فقط نیم ساعت زمان لازم بود تا این شعرهای زیبا از ذهن خلاق شان تراوش کند. اولین تجربه شاعرانگی چندتایشان را با هم می خوانیم:

***

کلبه ی دل

تنگ و آرام

در کوچه ای سبز و زیبا بود

همه خنده رو از آن کوچه می گذشتند

روی نقش آن کلبه

نقش دریا بود!

(علی بلیغی ۱۳ ساله کلاس هفتم ب)

***

کلبه ای کوچک کنار سبزه ها

مثل برگی رو درختی دیده شد

با آنکه ویرانه بود اما ولی

با هوای بچه ها هم تازه شد

مادری دلتنگ و آرام و پَری

فکر خنده رو لبان بچه شد

فکر دریای بزرگ و بی کران

مثل سایه روی بچه دیده شد!

(امیرعلی غبروش ۱۳ ساله کلاس هفتم ب)

***

کلبه ی احزان را ساختم

از دلتنگی پدر سوختم

کوچه ای بود مثل دریا

به آرامی

لبخند می زنم به فردا

به سبزی سبزه

به سرخی خون

به سیاهی شب

دلتنگم، دلتنگ!

(محمد مهدویان ۱۳ ساله کلاس هفتم ب)

***

زمستون شده خورشید

رفت و پشت کوه خوابید

بهار رسیده از راه

بیدار بشید بچه ها

پنجره ها واشدن

درختا بیدار شدن

گل ها شکفته شدن

پرنده ها آوازخون

میرن به زیر بارون

هر کدوم از این چیزا

بود برای ما رویا

بهار اومد از این ور

رویا شدش حقیقت!

وقت پلو با ماهی

آی ننه جون نمک نریز!

چون که دلم درد می گیره

ننه میگه قلی جون:

پلو بخور نوش جون!

بچه ها خوردن تو کوچه، کُلوچه

صدای کُلوچ کُلوچِ کُلوچه

می پیچه توی کوچه!

(محمدمهدی صادقی ۱۳ ساله کلاس هفتم ب)

***

تو کلبه ی آروم من

دلتنگی معنا نداره

وسط جنگل گل ها

شب ها که میریم به اونجا

شاپرکا جار میزنن

وای که چه حالی میده

وقتی که پرواز می کنن!

(کیوان یزدان پناه ۱۳ ساله کلاس هفتم ب)

***

نکته پایانی: بچه ها می توانند. اگر بخواهند. و اگر بخواهیم!


لارستان...
ما را در سایت لارستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانلودی lari بازدید : 245 تاريخ : دوشنبه 13 ارديبهشت 1395 ساعت: 21:11