شهید تیمناک و شهادت قبل از شهادت…

ساخت وبلاگ

« … در یکی از جبهه ها زخمی شده و در بیمارستان اهواز بستری شده بود. به ما گفته بودند شهید شده و ما هم مشغول عزاداری بودیم … شب…

« … در یکی از جبهه ها زخمی شده و در بیمارستان اهواز بستری شده بود. به ما گفته بودند شهید شده و ما هم مشغول عزاداری بودیم … شب بود که درب زدند وقتی که درب را باز کردم علیرضا را دیدم … به او گفتم: به ما خبر دادند که شهید شده ای. علیرضا لبخندی زد و گفت: نه .شهید زنده آمده ام. همیشه دو روز زودتر به جبهه می رفت. آخرین بار گفت: مادر می خواهم بیشتر بمانم و ده روز بیشتر مرخصی گرفت و پیشم ماند و موقع رفتن گفت: مادر دیگر بر نمی گردم. » (خاطرات خانواده)

علیرضا دوره ابتدایی را در دبستان دهخدا سپری کرد و پس از تحصیل در مدرسه راهنمایی فرصت وارد دبیرستان صحبت لاری شد. پس از یک سال تحصیل به دلیل علاقه به کار، تحصیل را رها کرد. « بسیار کم حرف بود و بیشتر مستمع. خیلی متین و کم توقع بود .ساده زندگی می کرد و از کار و تلاش خسته نمی شد. علاقه عجیبی به قرآن داشت به طوری که در جلساتی که در شبهای یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه در حسینیه حاج تقی برگزار می شد شرکت می کرد و کوچکترین کوتاهی در این مورد از خود نشان نمی داد.»(خاطرات خانواده)

شهید علیرضا تیمناک

نام: علیرضا
نام خانوادگی: تیمناک
نام پدر: اصفر
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
میزان تحصیلات: اول دبیرستان
تاریخ شهادت: ۲۶/۳/۱۳۶۱
محل شهادت: شلمچه
نام عملیات: گردان ۲۰۷ رزمی مستقر در پل نو

در تظاهرات و راهپیمایی های دوران انقلاب حضوری فعال داشت.« … هنگام به آتش کشیدن مشروب فروشی از ناحیه سر زخمی شده بود. وقتی به خانه آمد فوراً باندپیچی سرش را باز کرد تا من متوجه نشویم.» (خاطرات خانواده)

مدتی در ژاندارمری لار به تدریس قرآن می پرداخت و در این راه همکاری زیاد با حجه الاسلام نوربخش و حجه الاسلام عالمی داشت به طوری که از سوی حوزه علمیه قم مورد تشویق قرار گرفت. پس از گذراندن دوره آموزشی سربازی در جهرم به جبهه های دار خوئین، شادگان، اهواز، خرمشهر و … اعزام شد.
« به گفته دوستانش در جبهه نیز دست از فعالیت بر نمی داشت و از بیکاری و بیزار بود و به همسنگرانش توشه ای که از قرآن آموخته بود هدیه می کرد. »(خاطرات خانواده)


« … در یکی از جبهه ها زخمی شده و در بیمارستان اهواز بستری شده بود. به ما گفته بودند شهید شده و ما هم مشغول عزاداری بودیم … شب بود که درب زدند وقتی که درب را باز کردم علیرضا را دیدم … به او گفتم: به ما خبر دادند که شهید شده ای. علیرضا لبخندی زد و گفت: نه .شهید زنده آمده ام. همیشه دو روز زودتر به جبهه می رفت. آخرین بار گفت: مادر می خواهم بیشتر بمانم و ده روز بیشتر مرخصی گرفت و پیشم ماند و موقع رفتن گفت: مادر دیگر بر نمی گردم. » (خاطرات خانواده)
در حالی که ۱۸ ماه از خدمت سربازی اش گذشته بود وارد دوره احتیاط شد و پس از آن به جبهه شلمچه اعزام شد.

« … والدین عزیزم ! ما الان حدود ۶ روز است که به جبهه آمده ایم و انشاءالله قرار است حمله از طرف ما شروع بشود و از شما التماس دعا داریم و این دعای شماست که ما را به پیروزی نهائی می رساند و مزدوران عراقی را به هلاکت می رساند … » (نامه شهید،مورخه ۴/۲/۶۱ )

و در بیست و ششم خردادماه ۶۱ در خط پدافندی شلمچه بر اثر اصابت ترکش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

نوشته شده در تاریخ:پنج شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶ ساعت ۷:۳۹ب.ظ

لارستان...
ما را در سایت لارستان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : دانلودی lari بازدید : 211 تاريخ : جمعه 29 دی 1396 ساعت: 9:35